باز هم

مانلي نظري
manelianno@yahoo.com

صداي عق زدنش را ميشنيدم.خدايا بازهم؟محکم به در حمام کوبيدم.يلدا...جون مامان نکن.

ماه پيش خونريزي معده کرد.باز هم سعي ميکنه غذاي خورده شده رو بالا بياره.سال پيش بردمش دکتر.دکتر گفت با رژيم سخت امکان نداره وزن کم کنه.چربيها انباشته و سفت شدن.بايد به مرور و کم کم پيش بره.تا اينکه فهميدم خونريزي معده کرده و متوجه شدم اون بوي گند لعنتي توي حمام مال چي بوده.

حالا چيکار بايد بکنم؟
از حمام مياد بيرون.مي خوام نگاهش نکنم.مي خوام اشکهامو قايم کنم.
عصر شده.قراره بريم کرج باغ صفي پوري ها.تازه از امريکا اومده ن.
قراره چهار شب بمونيم تا خونه صفي پوري ها تخليه بشه و برن بشينن سر خونه زندگي شون.
ساعت چهاره که يلدا رو پشت ميز کامپيوترش مي بينم.عصبي شدم.ميگم هنوز حاضر نيستي؟ميگه:من نميام.
-يعني چه نميام؟قرار گذاشتيم.نمي شه که چند شب خونه باشي.
اصرار فايده نداره.برنامه بهم مي خوره.

هشت سال پيش که صفي پوري ها ميرفتن يلدا گريه ميکرد.بدون اين همسايه ها يلدا تنها ميشد.سپهر و سميرا تنها دوستهاش بودن.
مدرسه هم که رفت دوستي پيدا نکرد.هنوز هم تنهاست.
چند وقتيه به خودم تشر ميزنم که کار درستي نيست اما بازم ميرم سر کمدش .دفتر خاطراتش رو که چند ماهي هست مي نويسه باز ميکنم و از جايي که نخوندم شروع ميکنم:

ساناز امروز با کلاس سومي ها دعوا کرد.با خنده بهم گفت بيا حالشونو بگير.تو غول کلاس مايي.

ساناز امروز عکس دوست پسرش رو آورده بود مدرسه.سر کلاس زبان داشتم عکسو نگاه ميکردم که خانوم کاظمي مچمو گرفت.بعد کلاس نگهم داشت و کلي نصيحتم کرد.يکي نيست بگه آخه زنيکه ديوونه کي با من دوست ميشه.

امروز سپهر قراره بياد.مامان و بابا ميرن فرودگاه.دلم مي خواد ببينمش اما نمي خوام اون منو ببينه.

***

صفي پوري ها امروز ميان اينجا.يلدا پيرهن چيت بلندش رو پوشيده.ميگم شلواري رو که عموش سوغاتي آورده بپوشه.ميگه اندازم نيست.
سر ميز نگاهم به يلداست.انقدر کم غذا ميخوره که سميرا ازش مي پرسه:رژيم داري؟
ميگه:ميل ندارم.
زيرزيرکي سپهر رو نگاه ميکنه.

***
همه رفته ان.يک عالم ظرف کثيف دارم.
صدا...صداي گريه ي يلداست.از لاي در نگاهش ميکنم.مينويسه و آروم گريه ميکنه
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31670< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي